لیانا عشق مامان و بابا لیانا عشق مامان و بابا ، تا این لحظه: 12 سال و 14 روز سن داره

نی نی جون ما

بیست ماهگی عزیز دلمون لیانا خانوم

شنبه 25 آبان ماه 92 بهترین روز زندگی من بود شما صبح که از خواب پا شدی اول دیدم عروسک کچلت رو بوس صدا دار کردی و بعد هم منو کلی ذوق زده شدم   اصلا باورم نمیشد قربون بلبل زبونی هات برم که میگی آقا آقا بعد هم داشتیم تو کوچه میرفتیم یه آقایی سوار دوچرخه بود تا دیدیش بهش گفتی آقا الام اونم خوشش اومد بهت گفت سلام سلام تازه به افتاد هم میگی اوتاد  به ماجده میگی ماجه ماجه اسم خودتون رو هم میگین لیان لیان بابایی عکسی که خودمون ازت تو عکاسی ساده گرفتیم رو انداخت رو صفحه ضبط ماشین شما هم به محض اینکه سوار ماشین میشی میگی لیانا بزار و وقتی صفحه رو بابا باز میکنه  و عکس خودت رو میبینی بهش میگی های لیانا این ماه م...
29 تير 1393

نوزده ماهگی عشق ما لیانای ما

پنجشنبه 25 مهر نود و دو :امروز مصادف هست با شروع نوزده ماهگی شما البته امروز مامان فخری هم از سفر زیارتی دو روزشون به قم برگشتن شنبه 27 مهر ماه ساعت چهار صبح با بابا بزرگی و مامان فخری حرکت کردیم به سمت مشهد الرضا و عصر  اینم عکسای جاده اینم پتی و متی و بع بعی که تو جاده باهاشون بازی میکردی ساعت  2 رسیدیم هتل غذا خوردیم و خوابیدیم و ساعت 5/6 همه با هم رفتیم حرم دومین باری که لیانا جون مشرف حرم امام رضا (ع) شد اولین بار سی روزه بودی نازنین مامانی چون فردا تولد آقا اما جواد هست حرم خیلی چراغونی بود و شما کلی ذوق میزدی خیلی هم دوست داشتی تو حرم توی صحن ها بدوی ولی خیلی اذیتمون کردی شیطون مامان یه جا بند نمیشدی و همش می ...
26 تير 1393

و اما اندر حکایت هجده ماهگی لیانا جووووون

الهی قربونت برم پرنسس که تکتم و یزدان رو چه با ناز صدا میکنی عزیزم شنبه سی ام شهریور ماه 92 : امروز عشق ما یه جمله گفت ( هاپو بزار ) یه برنامه ای کانال من و تو نشون میداد در مورد سگ ها بود و بابایی برنامه رو ضبط کرد شما هم که عاشق سگ هستی همیشه امیگفتی هاپو و ما متوجه میشدیم می خوای برنامه هاپو ها رو ببینی اما امروز بلند گفتی هاپو بزار هاپو بزار و کلی من و بابا ذوق کردیم / دوشنبه اول مهر دوباره شروع روزهای بدی برای ما و شما بود متاسفانه جمعه گذشته که با عمو اسماعیل بیرون بودیم و رفتیم باغ شاهزاده یزدان مریض بود و شما هم ویروسش رو گرفتی شب تا صبح سرفه میزدی و گریه میکردی صبح بردیمت دکتر و بهتر نشدی دوباره شب بردیمت خانم دکتر روحی الهی ه...
26 تير 1393

شانزده ماهگی پرنسس ما لیانا خانوم

قربون شیرین زبونی هات برم هر روز کلمه های جدید میگی و کلی من و بابایی رو خوشحال میکنی 1- لیانا آب میگه و میپرسی هاپو چی میگه میگه هاپ هاپ 2 - 27 تیر ماه مصادف بود با نهم ماه مبارک رمضان لیانا جون رو بردم مسجد الرسول خیلی ذوق کرده بود ولی یه کار بد کرد وقتی وایستادم  نماز رفت از توسر یه نی نی که خوابیده بود جلوی مامانش گیره موش رو کند و آورد و کلی منو خجالت داد شیطون مامانی شب هم لیانا جون رو بردیم شهربازی صالح المهدی در ضمن لیانا امروز قند رو یاد گرفته بگه . 3-بیست و هشتم تیر ماه تولد سی سالگی من بود و خاله میترا و عمو ایمان اینجا بودن و بابایی برام کیک خرید و شب هم همه دعوت بابایی رستوران هزاردستان بودیم شما هم توی باغ و تا...
24 تير 1393

لیانا جوون در پانزده ماهگی

شروع ماهگرد تولد شما یعنی 25/3/93 مصادف بود با انتخاب آقای روحانی به ریاست جمهوری و خیلی خیابونها شلوغ شد و همه جشن گرفته بودند تو این ماه شما کل بزرگ شدی و همش می خوای دمپایی های منو پات کنی  و یا کفشهای منو بپوشی دوشنبه 27 خرداد با خاله محبوبه رفتیم پارک مشاهیر و شما کلی با علی و کالسکه ایلیا بازی کردید و خوش گذروندید . و اما شما یاد گرفتید بگی بده بده کشک هم یاد گرفتی عزیزم جمعه 31خرداد ماه امروز خیلی بهت خندیدم آخه امروز خوردی زمین و به جای اینکه زمین رو دد کنی دست خودت رو دد میکردی . دوشنبه 3 تیر ماه تولد حضرت صاحب الامر امام زمان (عج) امشب اول رفتیم دم مغازه دایی رضا و بعد با عمو ایمان رفتیم پارک سرجنگلداری ...
24 تير 1393
1